- پای بوس
- بوسنده پاظنکه پای کسی را بوسد، پای بوسی تشریف بخدمت: بپا بوس علی بن موسی الرضا مشرف شدم. یا به پابوس کسی رفتن، بخدمت او رسیدن حضور او مشرف شدن
معنی پای بوس - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عمل بوسیدن پای، زیارت
هر چیز که در زیر پای کوفته شده باشد لگد کوب لگدمال پای خاسته پا خسته پای خوست
پاشویه، رسواگاه
ستون دیرک تیرک
شولان و شاخ تر که از ریشه درخت روید پاجوش
پاتوغ
پا افزار کفش، نوعی از پا افزار چموش چاموش
خلخال مقابل دستبند، دوال و بندی که بپای باز اسب و مانند آن بندند پایدام بند پا پاوند پابند، آنکه پای بسته و گرفتار است مبتلی مقید، با عیال بسیار. یا پای بند چیزی یا کسی بودن، بانچیز یا آنکس دلبستگی بسیار داشتن، یا پای بند عیال. مقید به عیال گرفتار اهل بیت
مقید، اسیر محبت
جولاهه جولاه بافنده نساج حائک
رقاص، پاکوب
بزرگ توانا با قدرت
پاکوب، پای باز رقاص بازیگر پای گر
زمین گلناک و مرطوب که بسبب رفت و آمد بسیار خشک و سخت شده باشد
کشور پاک خطه پاکبوم پاک زمین مقدس، پاک نهاد
پاکیزه بوم، سرزمین پاک، خاک پاک، زمین مقدس
بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام، بوسیدن زمین از روی ادب و احترام، برای مثال ز این پس من و خاک بوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳ - ۴۹۰)
پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوند، پای بند، چدار
رقاص، کوفته شده، له شده، پاکوب
پای بافنده، جولاهه، بافنده
رقاص
پابست، برای مثال اول اندیشه وآنگهی گفتار / پای بست آمده ست و پس دیوار (سعدی - ۵۶) ، خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پای بست ویران است (سعدی - ۱۵۰)
بافنده، کسی چیزی را می بافد، باف کار، تننده، نسّاج، بافت کار، جولاهه، جولاه، حائک برای مثال کشاورز و آهنگر و پای باف / چو بیکار باشند سرشان بکاف (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۳)
تشرف بخدمت، زیارت، بپابوس علی بن موسی الرضا علیه السلام مشرف شدن
بوسنده پا، پای بوسی، تشرف به خدمت، به، کسی رفتن به خدمت او رسیدن
پا بوسیدن، بوسیدن پای کسی، کنایه از زیارت کردن، کنایه از به دیدار شخص بزرگی رفتن، آنکه پای کسی را ببوسد، پابوسنده، کسی که به دیدار شخص بزرگی برود